صبح ،سرصبحانه ،اشک در هایش جمع شد و گفت: «هیچ وقت فکر نمی کردم زنم مانع کربلا رفتنم بشه»روی کربلا حساس بود.خوب بلد بود چطور با من حرف بزند.گفتم :«برو،من نمی خوام مانعت بشم.از تهدلم راضی ام بری.ولی بدون که دلم تنگ می شه .»
 صبح ،سرصبحانه ،اشک در   هایش جمع شد و گفت: «هیچ وقت فکر نمی کردم زنم مانع کربلا رفتنم بشه»روی کربلا حساس بود.خوب بلد بود چطور با من حرف بزند.گفتم :«برو،من نمی خوام مانعت بشم.از تهدلم راضی ام بری.ولی بدون که دلم تنگ می شه .»
			
                        چابک کالا | فروش آنلاین سریع چایک کالا 
                    

				
				
				
				
				
				
				
				
               
               
نقد و بررسیها
هیچ دیدگاهی برای این محصول نوشته نشده است.